یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

یاسمین ☆

دعوت به مسابقه___بازی

من و یاسمین جون از طرف دوست عزیزمون، مامانِ هنرمند کوچولو (آوای ناز) به این مسابقه دعوت شدیم. در این مسابقه باید: 1 _دلائل ساخت وبلاگمونو بگیم یا اینکه چرا وبلاگمونو دوست داریم  2 _سه نفر از دوستای خوبمونو دعوت کنیم. منم از سه تا از دوستای خوبم دعوت میکنم تا در این مسابقه شرکت کنن   آوین مشعل چی (سرخی عشق در زلالی آب) فرشته های ناز زندگی ما (یاسمن و محمد پارسا جون) مامان از کودکی هام بگو (امیر علی عزیز)   ابتدا باید بگم که من هیچ اطلاعی از وبلاگ نداشتم، تا اینکه دختر عمهء گلِ یاسمین (پرگل جون) منو با این محیط آشنا کرد و آموزشهای لازم رو به من ...
11 اسفند 1391

جشن روز آخر سال

ا مروز روز آخر کلاس زبان در سال 91 بود. برای همین ما مامانا قرار گذاشتیم برای بچه ها جشن بگیریم. من مسئول فیلمبرداری  و یکی دیگه از مامانا یعنی مامان هستی، مسئول خرید کیک و شیر کاکائو برا بچه ها شدیم. واسه کادو ها شون هم تصمیم گرفتیم خودمون هرچی که لازم میدونیم برا بچه هامون تهیه کنیم.خلاصه 20 دقیقه آخر کلاس، جشنو برگزار کردیم.حرکات بچه ها و شادیشون خیلی دلنشین بود. تیچرشون هم که سنگ تموم گذاشته بود و تمام مطالبی رو که در این مدت 6 ماه بهشون یاد داده بود و بصورت سانگ(song) به ما نشون داد. باورم نمی شد این فقسلیا این طور قشنگ کلماتو  تلفظ کنن. چون هر وقت  ازشون سوال میکنی...
10 اسفند 1391

عکس

یاسمین خانوم در حرم شاه عبد العظیم   قربون ژست گرفتنت این عکس رو هم قبلاً تو وب قبلی یاسمین گذاشته بودم که متاسفانه پاک شد(عکس از یه سیب زمینیه با احساس و دوست داشتنی)     ...
7 دی 1391

معذرت از دختر قشنگم

  یاسمین چند ماه پیش گفت مامان دیگه موهامو کوتاه نکن ،دوست دارم موهام بلند بشه، م نم قبول کردم.دیگه موهاش تقریباً به شونه هاش رسیده بود، طوری که میشد ببندیش.دیروز که داشتم آمادش میکردم برای  کلاس نقاشی، وقتی موهاشو شونه کردم دیدم یه طرفش بلندتره،از اونجایی که تا الآن نذاشته ببرمش آرایشگاه و همیشه خودم موهاشو مرتب میکردم،با خودم گفتم کاری نداره یه کم براش مرتب میکنم، هر چی کوتاه میکردم نامیزون تر میشد، یه دفعه به خودم اومدمو دیدم ای دل غافل، موهاش رسیده به پس گردنش. وای خدای من... وقتی رفت جلوی آینه و خودشو دید، دیدم دستاشو گذاشت رو چشماشو شروع کرد ...
21 آذر 1391

سخنی از رسول اکرم(ص)

  من کودکان را به چند دلیل دوست دارم:   زیاد گریه می کنند،*چون گریه کلید در بهشت است* خاک را دوست دارند و بازی میکنند، *چون تکبر ندارند* قهر می کنند و زود آشتی میکنند، *چون کینه ندارند* چیزهایی را که میسازند زود خراب میکنند،*چون دلبستگی به دنیا ندارند* خوراکی را زود میخورند،*چون دلواپس آینده نیستند* مراقب دل کودکانه آنهایی که در اطرافمان هستند،هستیم؟!!! ...
8 آذر 1391

حرفای یاسمین جونی

 هر وقت حرف گوش نمیده و من دعواش میکنم، میگه : مامانی شما که میگی:عاشقتم،دوست دارم ، پس چرا دعوام میکنی؟! یا میگه : آدم با دخترش که اینجوری صحبت نمیکنه!       داره به بابا محمدش اعداد روی ساعتو نشون می ده و میگه: وان، تو ،تری، فُر، فایو، سیکس، سِون، ایت، ناین، تِن بابایی این دو تا وان (11)و یه وانو یه تو (12) به انگلیسی چی میشه؟     ...
27 آبان 1391

دیدن تئاتر

دیشب از طرف یکی از دوستان برادرم که محمد رو هم میشناخت، دعوت شدیم برای دیدن تئاتر(بابا گلی به جمالت) نمایش جالب و دیدنی و شادی بود. مسائل اجتماعی رو به صورت طنز بیان میکردن. چون اولین بار بود که با یاسمین می رفتیم تئاتر، همش نگران بودم که بیقراری کنه یا حوصلش سر بره، ولی خوشبختانه انقدر تئاترش شاد بود که با وجود اینکه خوابش میومد و اولش هم گریه میکرد که بریم خونه، آروم گرفت و با الهه و ماهان(دختر و پسر داییش) دست میزدن و میخندیدن، کم مونده بود برقصن. وقتی هم رسیدیم خونه همه رو برای مامان جونش تعریف کرد. قرار شد اونا هم برن و این نمایشو ببینن.   ...
23 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین ☆ می باشد