یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

یاسمین ☆

نماز خوندن یاسمینم

سلام عزیز دلم،یاسمین خوشگلم شرمنده که دیر به دیر از کارهای قشنگت مینویسم.راستش گرما یه کم بیحوصلم کرده اینروزا از یه جهت خیلی خوشحالم و اونم اینکه،هر وقت جانمازمو پهن میکنم تا نماز بخونم،شما هم میدویی و جا نمازتو پهن میکنی و با من شروع به خوندن نماز میکنی و خیلی هم خوشحالی که نماز و کامل یاد گرفتی،تازه بعدش هم اصرار داری که حتماً آیه الکرسی و دعای فرجو بلند بخونیمو به بابایی فوت کنیم. فدای دعا کردنت بشم که بعد از همه این کارها یه 5 دقیقه ایی سر به سجده میذاری و دعا میکنی دیروز بهت گفتم چه دعایی کردی؟ شما هم گفتی خیلی دعا کردم یکیش اینکه بابایی همیشه سالم باشه و 1میلیارد پول دستش بیاد تا برای من...
5 تير 1393

نقاشی ارسالی برای...

دیشب به طور تصادفی یاد نقاشی یاسمین افتادم که پارسال برای برنامه نقاشی نقاشی ارسال کرده بود،شروع کردم به سرچ کردن،و بالاخره نقاشی یاسمینمو دیدم،نمی دونم نقاشیشو کی به  نمایش گذاشته بودن ولی من حالا دیدم و خیلی هم خوشحال شدم،یادِ رفتنت به کلاس نقاشی میفتم.انگار از اون زمان خیلی میگذره،چون حالا نقاشیت خیلی فرق کرده عزیز دلم از وقتی هم که این نقاشی رو ارسال کردیم و هیچ خبری نشد،علاقت به این برنامه کم شد فک کنم با دیدن نقاشیش کلی ذوق کنه این دخملی نازم دوستای عزیز وبلاگی ممنون میشم اگه لطف کنید و به نقاشی یاسمین رای بدید. با تشکر از همه شما عزیزان یاسمین فرمان سکوتی 5 ساله - آزاد ...
20 خرداد 1393

ثبت نام درکلاس اول

 عزیز دلم بعد از برگشتن از تهران،رفتیم واکسن قبل از ورود به مدرسه رو زدی،یه کم ناراحتی کردی ولی با خرید بستنی آروم شدی و بعدش کپی شناسنامه و کارت واکسن و کارنامهء پایانامه دوره پیش دبستانی رو بردیم همون دبستان شهید ستایش و به مدیر مدرسه دادیم،به این ترتیت مرحلهء اولیه ثبت نامت انجام شد و فقط میمونه،فرم سنجش سلامتی که ایشاله اول تیر باید بریم و از مدیرتون بگیریم و انجامش بدیم.الهی فدات شم،ایشاله همیشه سلامت باشی و با توکل بر خدا  جزء انسانهای بزرگ و موفق بشی و بتونی به هدفهای والایی دست پیدا کنی.خدا رو شکر تب نکردی،فقط جای واکسنت یه چند روزیه که درد میکنه *این روزا علاقه به...
15 خرداد 1393

عزیزک قصه گوی من*

سلام به دختر گلم و همه دوستای گل وبلاگیمون. چهارشنبه، خانم غلامی (معلمتون)از بچه ها خواسته بودن که یه کتاب داستان درست کنید.وقتی اومدیم خونه بهت گفتم،بشین فکر کن و شب بجای اینکه من برات قصه بگم شما باید برام یه قصه بگی.اولش همش میگفتی:آخه چی بگم، بلد نیستم.گفتم هر چی که به ذهنت میادو بگو.مثلاَ در مورد کلاس و دوستات یا در مورد مسواک کردن یا ...بالاخره یه قصه برام گفتی و منم شروع به نوشتن تو چک نویس کردم و بعدش یه کتاب کوچولو درست کردم و گفتم: نوشتن قصه ایی که گفتی از من،نقاشیش از خودت ... جالب اینجاست که بعد از اتمام کار،خودت رفتی و از کل صفحاتش عکس انداختی.باریکلا به حواست،عزیز ...
7 ارديبهشت 1393

افتادن اولین دندون شیری دخملی

سلام دخمل عزیز و دوست داشتنی و بی دوندونم قربونت برم که بالاخره دندون خوشگلت افتاد.این چند روزه همش میرفتی جلوی آینه و به دندونت دست میزدی و میگفتی مامانی خیلی لق تر شده،بالاخره دیروز مثل اینکه دوباره دست زده بودی و ازش خون میومد،منم یه دستمال تمیز برداشتمو یه کم دندونتو تکون دادم و بدون توجه به داد و بیداد الکی شما موفق شدم خیلی راحت از جاش دراومد ولی مثل اینکه دندون جدیدت خیلی عجله داشته و زودی پشت دندون لقت در اومده و شما همش سوال میکنی کی میاد سر جاش مبارکت باشه نازنینم قبل از افتادن..   بعد از افتادن.. از صمیم قلب برایت آرزوی سلامتی می‌کنم ، و برای همه بچه های ناز رو...
16 اسفند 1392

مهمونای دوست داشتنی

یاسمین گلم؛ تو این یه هفته خیلی بهت خوش گذشت، آخه مامان جون و عمه جون مهمونمون بودن و شما حسابی سرگرم بودی و آتیش سوزوندی و هر کاری دلت خواست انجام دادی و تا تونستی با عمه جونت بازی کردی حتی بعد از خوردن ناهار و شام، برای اینکه با عمه بازی کنی، همش میگفتی: عمه جون شما خسته میشی، نمی خواد ظرفا رو بشوری،مامانم خودش ظرفا رو میشوره و دستش میگرفتی و از آشپزخونه میاوردیش بیرون حتی وقتی عمه از دستشویی یه کم دیر میومد بیرون میگفتی: عمه جون مشکل گوارشی داری که دیر میای بیرون موبایلتو بر داشتیو یکی از دکمه هاشو زدی تا آهنگ بزنه و به عمه گفتی: اس ام اس دارم ، عمه: بخون ببینم چی نوشته و شما یه دفعه گفتی: دوست دارم ی...
1 اسفند 1392

یه روز برفی

عزیز دلم سلام چند روزی تهران بودیم.خونه یکی از دوستای قبلیت که با هم کلاس زبان میرفتید هم دعوت شدیم(حسین رنجبر)، صهبا جون هم بود. شما دوست داشتی حسنا جون هم باشه ولی نبود حسابی بازی کردید و خوش گذروندید ヽ(´ー`)人(´∇`)人(`Д´)ノヽ(´ー`)人(´∇`)人(`Д´)ノヽ(´ー`)人(´∇`)人(`Д´)ノ خونه مامان جون هم داشتی هنر نمایی میکردی و نقاشی میکشیدی متاسفانه یادم رفت از نقاشیت عکس بگیرم ولی هر وقت دوباره رفتیم خونه مامان جون حتماً عکسشو میگیرم و میذارم تو وبت از وقتی از تهران اومدیم هوا حسابی سرد شده، امروز که از خواب بلند شدم بابایی گفت...
12 بهمن 1392

ش تلفن

  امشب سخن ازجان جهان بایدگفت / توصیف رسول(ص) انس و جان باید گفت   در شـــــام ولادت دو قــطب عالم / تبریک به صــاحب الزمان (عج) باید گفت.   به نیت شفای تمام بیماران و نیت دلت (صلوات) میخوام اول یه نقاشی خوشگل ازت بذارم که باید زودتر از اینا میذاشتم(ببخشید) این نقاشی قشنگو،وقتی که میخواستیم نقل مکان کنیم،رفتی تو حیاط خونهء مامان جون کشیدی و ما با دیدن این نقاشی حسابی ذوق کردیم و چلوندیمت     فدای دختر هنرمندم خیلی کم پیش میاد که من شما رو تو خونه تنها بذارم و برم بیرون ولی خب یه...
30 دی 1392

اولین دندان آسیابِِ 6 سالگی

دخترم با تو سخن می گویم ‏ زندگی درنگهم گلزاریست ‏ و تو با قامت چون نیلوفر،شاخه ی پر گل این گلزاری ‏ ای گوهر تابنده بی مانند ‏ خویش را خار مبین ‏ اری ای دخترکم ‏ ای سراپا الماس از حرامی بهراس ‏ قیمت خود مشکن ‏ قدر خود را بشناس ‏ قدر خود را بشناس عزیز دلم،این چند روز همش تب داشتی و حالت خوش نبود اولش فکر کردم شاید برای سرما خوردگیته، ولی دیروز که داشتم تو مسواک کردن دندونات بهت کمک میکردم دیدم اولین دندون آسیاب اولت، داره در میاد، کلی قربون صدقت رفتم. وقتی بهت گفتم، بهم گفتی: من که دندونام هنوز نیفتاده پس چرا دارم دوباره دندون در میارم؟ من میخوام دندونام بیفته تا شعر یاسمین بی ...
23 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین ☆ می باشد