یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

یاسمین ☆

آغازی دوباره

تو ستاره ای هستی در آسمان دلم که هیچگاه خاموش نمیشوی تو خاطره ای هستی ماندگار در دفتر دلم که فراموش نمیشوی   سلام سلام به مفهوم فاصله سلام به آن سوی قلبها سلام به این سوی دلتنگیها سلام سلام به حروف سلام به واژه ها سلام به کلمات و سلام به همهء دوستان عزیزم که ما رو فراموش نکردن،ممنونم به خاطر بودنتان بالاخره ما اومدیم،تو این مدت حسابی دلتنگتون شدیم ولی چاره ایی جز صبر نداشتیم.یاسمین خانوم ما هم حسابی بزرگ شده و قد کشیده، باور نمیکنید اینم عکسش دخمل گل ما می ره پیش دبستانی .روز اولی که میخواست بره کلاس چنان بارونی اومد که با اینکه مدرسش نزدیکه،...
20 دی 1392

بلاتکلیفی

تو تیر ماه رفتم به طور موقت در دبستان حقیقت برای پیش دبستانی ثبت نامت کردم، چون گفتن هنوز بخش نامه نیومده که امسال مدرسمون پیش دبستانی داشته باشه یا نه ولی گفتن بطور موقت ثبت نام میکنیم و شما اواسط مرداد بیاین تا نتیجهء نهایی رو بهتون اعلام کنیم .از طرف دیگه رفتم مهد قرآن هم سوال کردم که میشه به عنوان پیش دبستانی اینجا ثبت نامت کنم که قبول کردن ولی گفتن شهریور باید بیاین امروز که دوباره رفتم مدرسه حقیقت گفتن هفتهء دیگه بهتون خبر میدیم مهد قرآن هم که تعطیل بود خلاصه خوب ما رو گذاشتن سر کار کاشکی اصلاً این پیش دبستانیو بر میداشتن و خیال ما رو راحت میکردن تا امسال هم، همون کلاس...
22 مرداد 1392

حرفهای دوست داشتنی

یه چند روزی بود که اینترنتمون قطع بود و نتونستم بیام نت، البته نازنینم تقصیر خودت بود که کنجکاویت باعث دردسر شد میخوام راجع به حرفات بنویسم و شعر جدیدت *اول که همش گله میکنی که چرا برنامهءنقاشی نقاشی،نقاشیتو نشون نمیده، ولی با این حال وقتی برنامه شروع میشه، می دویی و شعر تیتراژ برنامه رو تا آخرش میخونی و میرقصی یک روز در میون دارم میبرمت کلاس و هیچ وقت ازم تشکر نکردی البته میدونم وظیفمه و  هیچ وقت انتظار یه همچین کاری رو ازت ندارم، ولی یه موقعهایی که کار دارم و شما با عمه جون میری کلاس،  بعداً همش میای و به من میگی: مامان چرا از اینطرف میریم، عمه منو از اون ط...
1 مرداد 1392

بابایی تابی بسته__نوشتن اسمت

دختر گلم سلام . دیشب موقع خواب گفتی،مامانی فردا منو میبری کلاس شعر و قصه؟ منم که خیلی خسته شده بودم به خاطر مهمون داری گفتم:شاید ببرمت. یه کم ناراحت شدی و بعدش گفتی: اگه منو ببری هم برات شعرای قشنگ میخونم و هم شب برات قصه میگم تا بخوابی صبح که میخواستم از خواب بیدارت کنم،چون خیلی خوابت میومد گفتی: نمیام. گفتم:دیشب که همش میگفتی بریم و میخواستی برام شعر و قصه بخونی. گفتی: مامانی دروغی گفتم بهر حال پاشدی و رفتیم. بعد از کلاس هم اومدی و با خوشحالی گفتی:مامانی، خاله گلی منو صدا کرد تا شعر سیبو بخونم، خیلی قشنگ خوندم. بهت گفتم:خجالت که نکشیدی؟ گفتی:عمراً   امروز شعر بابایی تابی ب...
23 تير 1392

حرفهای یاسمین جون

سلام دختر عزیزم.امروز میخوام راجع به کارا و حرفایی که این چند وقته انجام دادی و زدی برات بنویسم. *اول اینکه چند وقتیه که همش دوست داری بدونی قدت چند سانتی مترِ و وقتی با دوستات هستی، بهشون میگی بیاین قد بگیریم ببینیم کی بلندتر و وقتی بدونی از همشون بلند تری نمیدونی چقد شادی میکنی ولی وقتی کوتاه تر باشی همش میگی،چرا اونا بلندترن، مگه چی میخورن؟ منم از فرصت استفاده میکنم و وقتی غذاتو کامل نمیخوری میگم :یاسمین خانوم فردا که با دوستات قد بگیری شما ازهمه کوتاهتری.. و شما هم میای و یه چند لقمه بیشتر می خوری و من کلی ذوق میکنم *این شبها که سریال سالهای دور از خانه رو نشون میده میای پیشم م...
29 خرداد 1392

نا داوری ---- دستهای یاسمین

یاسمین عاشق دوز بازی کردن شده و همش میگه بیاین بازی کنیم یا خودش تنها میشینه و بازی میکنه با دوستای خیالیش. دیروز به من و باباییش میگفت حالا شما دو نفر بازی کنید من میشم داور مسابقه.من طبق معمول مهره های قرمز و برداشتم و محمد مهره های آبی رو. همون اول بازی، خانوم داور تو گوش باباییش می گفت شما یه کاری کن ببری و در طول بازی همش به من میگفت مامان خانوم دیگه داری میبازی و بااین کاراشون انقد به من روحیهء منفی دادن تا اینکه باختم و پدر و دختر کلی بهم خندیدن منم باهاشون کردم. دو تا از شکلهایی که یاسمین با رنگ انگشتی درست کرده ...
15 خرداد 1392

اولین نوشته ها_ بازی

اولین کلمهء فارسی که یاسمین جونم نوشته اونم از سمت چپ و حروف الفبای انگلیسی و دو کلمهء puppet Book *قربونت برم عزیزم*    البته قبلاً هم وقتی نقاشی میکشید یه چیزایی پایین برگه مینوشت  که بیشتر شبیه دست خط ژاپنیا بود، جالب اینجا بود که اولش میدونست چی نوشته ولی بعدش یادش می رفت و میگفت: شما بگو چی نوشتم؟       دوستای عزیز وبلاگی، فکر نکنید این بچه ها خدا نکرده دارن ادای کسی رو در میارن،نـــــــــــــــــه . این شیطونا دارن بازی،هر کی شکلک دَراره،شکل عروسک دراره، یک دو سه رو بازی میکنن (البته اینا از نوع عروسک وحشتناکان...
26 فروردين 1392

13 بدر

امیدوارم با جمع کردن هفت سین نوروزی قرآنش نگهدارتان، آینه اش روشنایی زندگیتان، سکه اش برکت عمرتان، سبز ه اش طراوت دلتان ، ماهی اش شوق ادامه زندگیتان را به شما هدیه دهد سیزده بدر مبارک سیزده بدر امسال ما شمال بودیم و با وسطی بازی کردن کلی بهمون خوش گذشت.یاسمین هم با بچه های خاله و داییش سرگرم بازی بودن و کاری به کار ما نداشتن. چقد خوبه دور هم ب ودن و شادی کردن یاسمین در کنار سفره هفت سین خونهء خاله مری ...
17 فروردين 1392

اولین پارک رفتن در سال 92

 یاسمین جونم، نشسته بود پا کامپیوتر و داشت فیلم دو سال پیششو که رفته بودیم پارک لاله می دید، واسه همین اصرار کرد که بریم پارک گل لاله . بابایی محمد قبول کرد و راه افتادیم.چه لاله های خوشگلی ، خیلی زیبا بود ، هوا هم عالی بود. با یاسمین جون کلی بدمینتون بازی کردیم ، بچم کلی کیف کرد، اما وقتی رسیدیم به زمین بازیش، جا خوردیم. آخه کفپوشا رو کنده بودن و میخواستن کفپوش جدید بذارن ولی آخه چرا حالا؟ اونم 10 فروردین. ...
10 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین ☆ می باشد