عزیزک قصه گوی من*
سلام به دختر گلم و همه دوستای گل وبلاگیمون.
چهارشنبه، خانم غلامی (معلمتون)از بچه ها خواسته بودن که یه کتاب داستان
درست کنید.وقتی اومدیم خونه بهت گفتم،بشین فکر کن و شب بجای اینکه من
برات قصه بگم شما باید برام یه قصه بگی.اولش همش میگفتی:آخه چی بگم،
بلد نیستم.گفتم هر چی که به ذهنت میادو بگو.مثلاَ در مورد کلاس و دوستات یا
در مورد مسواک کردن یا ...بالاخره یه قصه برام گفتی و منم شروع به نوشتن تو
چک نویس کردم و بعدش یه کتاب کوچولو درست کردم و گفتم: نوشتن قصه ایی
که گفتی از من،نقاشیش از خودت ...جالب اینجاست که بعد از اتمام کار،خودت
رفتی و از کل صفحاتش عکس انداختی.باریکلا به حواست،عزیز دلم
البته این نقاشی آخر رو خودم کمکت کردمولی در کل میتونم بگم که واقعاً
بچه های این دوره خیلی خیلی باهوشن
برایت دنیایی به زیبایی هر آنچه که زیبایش میدانی آرزو میکنم *عزیز نازنینم*
تشکر نوشت:
اینم کادوی روز مادر از طرف دختر گلم، که درِِ ِ گوشی روزم رو تبریک گفت و این
کاردستی خوشگلو بهم داد.*فدای دستای کوچولو و هنرمندت،یاس بانوی عزیزم
و این هدیه ها هم از طرف مامان مهربونِ فرشته های ناز زندگی ما برای تبریک
سالگرد ازدواج.خیلی خیلی ازش ممنونم
و تشکر از همه دوستای گلی که به ما تبریک گفتن.
آرزو دارم دلتان از غصه ها خالی شود
سهمتون از زندگی، یک عمر خوشحالی شود ..
این کار زیبا،از طرف خاله ی مهربون* ممنون خاله جون
.: یاسمین تا این لحظه ، 5 سال و 11 ماه و 14 روز و 16 ساعت و 49 دقیقه و 31 ثانیه