یه روز برفی
عزیز دلم سلام چند روزی تهران بودیم.خونه یکی از دوستای قبلیت که با هم کلاس زبان میرفتید هم دعوت شدیم(حسین رنجبر)، صهبا جون هم بود. شما دوست داشتی حسنا جون هم باشه ولی نبود حسابی بازی کردید و خوش گذروندید ヽ(´ー`)人(´∇`)人(`Д´)ノヽ(´ー`)人(´∇`)人(`Д´)ノヽ(´ー`)人(´∇`)人(`Д´)ノ خونه مامان جون هم داشتی هنر نمایی میکردی و نقاشی میکشیدی متاسفانه یادم رفت از نقاشیت عکس بگیرم ولی هر وقت دوباره رفتیم خونه مامان جون حتماً عکسشو میگیرم و میذارم تو وبت از وقتی از تهران اومدیم هوا حسابی سرد شده، امروز که از خواب بلند شدم بابایی گفت...